سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سبز روح
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:26 عصر ::  نویسنده : سارا صدر


تفاوت بارز کشورهای ثروتمند و فقیر، تفاوت قدمت آنها نیست.

برای مثال کشور مصر بیش از 3000 سال تاریخ مکتوب دارد و همچنان فقیر است !

اما کشورهای جدیدی مانند کانادا، نیوزیلند، استرالیا که 150 سال پیش وضعیت قابل توجهی نداشتند، اکنون کشورهایی توسعه یافته و ثروتمند هستند.

تفاوت کشورهای فقیر و ثروتمند در میزان منابع طبیعی قابل استحصال آنها هم نیست.

مثلا ژاپن.

ژاپن کشوری است که سرزمین بسیار محدودی دارد که 80 درصد آن کوههایی است که مناسب کشاورزی و دامداری نیست اما دومین اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمریکا را دارد. این کشور مانند یک کارخانه پهناور و شناوری میباشد که مواد خام را از همه جهان وارد کرده و به صورت محصولات پیشرفته صادر میکند.

مثال بعدی سوئیس است.

کشوری که اصلاً کاکائو در آن به عمل نمیآید اما بهترین شکلاتهای جهان را تولید و صادر میکند. در سرزمین کوچک و سرد سوئیس که تنها در چهار ماه سال میتوان کشاورزی و دامداری انجام داد، بهترین لبنیات (پنیر) دنیا تولید میشود. سوئیس کشوری است که به امنیت، نظم و سختکوشی مشهور است و به همین خاطر به گاوصندوق دنیا مشهور شده است (بانکهای سوئیس برای همه شهرت جهانی دارد).

افراد تحصیل کرده ای که از کشورهای ثروتمند با همتایان خود در کشورهای فقیر برخورد دارند برای ما مشخص میکنند که سطح هوش و فهم نیز تفاوت قابل توجهی در این میان ندارد.

نژاد و رنگ پوست نیز مهم نیستند. زیرا مهاجرانی که در کشور خود برچسب تنبلی میگیرند، در کشورهای اروپایی به نیروهای مولد تبدیل میشوند.


پس تفاوت در چیست؟

تفاوت در رفتارهایی است که در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است.

وقتی که رفتارهای مردم کشورهای پیشرفته و ثروتمند را تحلیل میکنیم، متوجه میشویم که اکثریت غالب آنها از اصول زیر در زندگی خود پیروی میکنند:


1. اخلاق به عنوان اصل پایه

2. وحدت

3. مسئولیت پذیری

4. احترام به قانون و مقررات

5. احترام به حقوق شهروندان دیگر

6. عشق به کار

7. تحمل سختیها به منظور سرمایه گذاری روی آینده

8. میل به ارائه کارهای برتر و فوق العاده

9. نظم پذیری

اما در کشورهای فقیر، عده قلیلی از مردم از این اصول پیروی میکنند.

ما فقیر هستیم نه به این خاطر که منابع طبیعی نداریم یا اینکه طبیعت نسبت به ما بیرحم بوده است.

ما فقیر هستیم برای اینکه رفتارمان چنین سبب شده است.

ما برای آموختن و رعایت اصول فوق که (توسط کشورهای پیشرفته شناسایی شده است) فاقد اهتمام لازم هستیم.


اسلام بر خلاف مذاهب دیگری که توجیه کننده ی فقر را مناسبات زندگی اجتماعی میدانند، بزرگترین آموزش یافته ی مکتبش ابوذر میگوید: "وقتی فقر وارد خانه ای میشود، دین از درب دیگر خارج میشود" و یا پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) که بنیانگذار مکتبی است که همه ما مسلمانان به آن اعتقاد راسخ داریم چه شیوا و ساده بیان فرموده است: "من لا معاش له لا معاد له" کسی که زندگی مادی ندارد زندگی معنوی هم نخواهد داشت. چون؛ شکم خالی هیچ ندارد، جامعه ای که دچار کمبود اقتصادی و مادی است مسلماً کمبود های معنوی بسیاری خواهد داشت و آنچه را که در جامعه های فقیر، آنرا اخلاق و مذهب می نامند، متاسفانه معنویت در آن جایی ندارد.

میخواهم بگویم؛ فقر همه جا سر میکشد ...

فقر ، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست ...

فقر ، حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند ...

فقر ، چیزی را "نداشتن" است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست ...

فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند ...

فقر ، اعجوبه ایست که بشکه های نفت در عربستان را تا ته سر میکشد ...

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند ...

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ...

فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ...

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود ...

فقر ، همه جا سر میکشد ...

فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست ...

فقر ، روز را "بی اندیشه" سر کردن است ...


نکاتی بسیار قابل تامل درباره فقر



فقر اینه که 2 تا النگو توی دستت باشه و 2 تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن و تنها دلیلت این باشه که ما احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل 5 ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو فکر می کنی که حتی دور و بر خط فقر هم نیستی؛


فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، اما وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش نظر داشته باشی؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در 3 ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اینه که 15 میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

فقر اینه که ماشین 40 میلیونی سوار بشی و خودت رو ملزم به رعایت قوانین رانندگی ندونی؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و علاقه مندیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛


فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت (یخچال هایت) باشه؛

فقر اینه که دم دکه روزنامه فروشی بایستی و همونطور سر پا صفحه اول همه روزنامه ها رو بخونی و بعد یک نخ سیگار بخری و راهتو بگیری و بری؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

و بقولی؛ فقـــر بزرگترین آلاینده است، آلاینده ای که تنها با دریافت حقوق ناچیز آخر هر ماه آلودگی و اثرات مخرب آن از بین نمی رود !

 




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:25 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

 


روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول من اگر انگور بخورم آیا حرام است؟ بهلول گفت :نه 

پرسید : اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم آیا حرام است ؟ بهلول گفت : نه 

پرسید:پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟

بهلول گفت : نگاه کن من مقداری اب به صورت تو می پاشم آیا دردت می آید ؟گفت :نه بهلول گفت : حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم .آیا دردت می آید ؟ گفته : نه

سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد مرد فریاد کشید و گفت : سرم شکست 

بهلول با تعجب گفت:چرا؟ من که کاری نکردم, این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی 

اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا بشکنی

 




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:24 عصر ::  نویسنده : سارا صدر


نام : کمال
کلاس : دبستان
موزو انشا : عزدواج!!!!!

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.
تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است 
حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.
از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. 
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.
مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. 
خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمین بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمین می ترسید. ساناز هم از زیر زمین می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!
البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:23 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

 

















__________________
موفق باشید
مدیریت سایت .




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:23 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

1. این بستگى دارد به ......
یعنى: جواب سوال شما را نمى دانم! 

2. این موضوع پس از روزها تحقیق و بررسى فهمیده شد
یعنى: این موضوع را بطور تصادفى فهمیدم! 

3. نحوه عمل دستگاه بسیار جالب است.
یعنى: دستگاه کار مى کند و این براى ما تعجب انگیز است! 

4. کاملا انجام شده
یعنى: تـنها راجع به 10 درصد کار برنامه ریزى شده ! 

5. ما تصحیحاتى روى سیستم انجام دادیم تا آن را ارتقا دهیم.
یعنى: تمام طراحى ما اشتباه بوده و ما از اول شروع کرده ایم! 

6. پروژه بدلیل بعضى مشکلات دیده نشده، کمى از برنامه ریزى عقب است. 
یعنى: تاکنون روى پروژه دیگرى کار مى کردیم! 

7. ما پیشگویى مى کنیم.....
یعنى: 90 درصد احتمال خطا مى رود! 

8. این موضوع در مدارک علمى تعریف نشده.
یعنى: تاکنون کسى از اعضا تیم پروژه به این موضوع فکر نکرده است! 

9. پروژه طورى طراحى شده که کاملا سیستم بدون نقص کار مى کند.
یعنى: هرگونه مشکلات بعدى ناشى از عملکرد غلط اپراتورها ست! 

10. تمام انتخاب اولیه به کنار گذاشته شد.
یعنى: تنها فردى که این موضوع را مى فهمید از تیم خارج شده است! 

11. کل کوشش ما براى اینست که مشترى راضى شود. یعنى: ما آنقدر از زمان بندى عقبیم که هر چه که به مشترى بدهیم راضى مى شود! 

12. تحویل پروژه براى فصل آخر سال آینده پیش بینى شده است. 
یعنى: که تا آن زمان ما مى توانیم مقصر تاخیر در اجراى پروژه را کسى از میان تیم کارفرما پیدا کنیم! 

13. روى چند انتخاب بطور همزمان در حال کار هستیم. 
یعنى: هنوز تصمیم نگرفته ایم چه کنیم! 

14. تا چند دقیقه دیگر به این موضوع مى رسیم.
یعنى: فراموشش کنید، الان به اندازه کافى مشکل داریم! 

15. حالا ما آماده ایم صحبتهاى شما را بشنویم.
یعنى: شما هر چه مى خواهید صحبت کنید که البته تاثیرى در کارى که ما انجام خواهیم داد ندارد! 

16. بعلت اهمیت تئورى و عملى این موضوع...... 
یعنى: بعلت علاقه من به این موضوع! 

17. سه نمونه جهت مطالعه شما انتخاب شده و آورده شده اند.
یعنى: طبیعتا بقیه نمونه ها واجد مشخصاتى که شما باید بعد از مطالعه به آن برسید، نبوده اند! 

18. بقیه نتایج در گزارش بعدى ارائه مى شود. 
یعنى: بقیه نتایج را تا فشار نیاورید نخواهیم داد! 

19. ثابت شده که .... 
یعنى: من فکر مى کنم که .....! 

20. این صحبت شما تا اندازه اى صحیح است.
یعنى:از نظر من صحبت شما مطلقا غلط است! 




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:19 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

پسر کوچک، مشغول بازی در گودال شنی اش بود...
او چند ماشین و کامیون کوچک داشت و یک سطل و بیلچه پلاستیکی. همچنان که مشغول کندن جاده و تونل بود،
به یک سنگ بزرگ درست وسط گودال شنی برخورد کرد.
پسرک ماسه ها را به کناری زد، به این امید که سنگ را از میان گودال شن ها بیرون بکشد. ولی سنگ سنگین تراز توان او بود و باز به درون گودال باز می گشت. 
از اهرم استفاده کرد و آن را به زور بلند کرد. ولی هر بار که فکر می کرد پیشرفتی در کارش حاصل شده، سنگ به وسط گودال میلغزید و باز می گشت. ..
انگشتانش درد گرفته و خراشیده شده بود و هنوز تلاش بی حاصلش رابا ناله و درماندگی ادامه می داد. اشک پسرک از سر ناامیدی جاری شد.

در تماماین لحظات، پدر پسرک از پشت پنجره اتاقش این داستان غم انگیز را تماشا می کرد.
درهمان حال که اشک های پسرک فرو می ریخت، سایه بزرگی گودال شنی و پسرک را پوشاند. پدر پسرک با ملایمت اما محکم پرسید: "چرا تمام نیروی ای را که در اختیار توست به کارنمی بری؟"
پسرک با حالتی مغلوب در میان هق هق و با صدایی بریده بریده گفت: "اما پدر من همین کار را کردم، من تمام توانم را به کار بردم."
پدر به آرامی حرف او را تصحیح کرد: "نه پسرم! تو تمام قدرتی را که داشتی استفاده نکردی. تو از من کمک نخواستی!” 
پدر خم شد، سنگ را برداشت و آن را از گودال شنی به بیرون پرتاب کرد…..




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:18 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

روزی ابوحنیفه در مدرسه مشغول تدریس بود. بهلول هم در گوشه ای نشسته و به درس او گوش می داد. ابوحنیفه در بین درس گفت: که امام جعفر صادق علیه السلام سه مطلب اظهار می نماید که مورد تصدیق من نمی باشد.

آن سه مطلب بدین نحو است: 

اول آنکه می گوید: شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد و حال آنکه شیطان خود از آتش خلق شده و چگونه ممکن است آتش او را معذب نماید چرا که جنس از جنس متاذی نمی شود. 

دوم آنکه می گوید: خدا رانتوان دید و حال آنکه چیزی که موجود است باید دیده شود. پس خدا را با چشم می توان دید.

سوم آنکه می گوید: مکلف، فاعل فعل خود است که خودش اعمال را به جا می آورد حال آنکه تصور و شواهد بر خلاف این است. یعنی عملی که از بنده سر می زند از جانب خداست و ربطی به بنده ندارد.


چون ابوجنیفه این مطالب را گفت، بهلول کلوخی از زمین برداشت و به طرف ابوحنیفه پرتاب کرد. از قضا آن کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد و او را سخت ناراحت نمود و سپس بهلول فرار کرد. 

شاگردان ابوحنیفه عقب او دویده و او را گرفتند و چون با خلیفه قرابت داشت او را نزد خلیفه بردند و جریان را به او گفتند.


بهلول جواب داد: ابوحنیفه را حاضر نمایید تا جواب او را بدهم. چون ابوحنیفه حاضر شد بهلول به او گفت: از من چه ستمی به تو رسیده؟

ابو حنیفه گفت: کلوخی به پیشانی من زده ای و پیشانی و سر من درد گرفت. 

بهلول گفت: درد را می توانی به من نشان دهی؟ 

ابوحنیفه گفت: مگر می شود درد را نشان داد ؟

بهلول جواب داد:

اول آنکه: تو خود می گفتی که چیزی که وجود دارد را باید دید و بر امام صادق علیه السلام اعتراض می کردی و می گفتی چه معنی دارد خدای تعالی وجود داشته باشد و او را نتوان دید. 

دوم آنکه: تو در ادعای خود کاذب و دروغگویی که می گویی کلوخ سر تو را به درد آورد زیرا کلوخ از جنس خاک است و تو هم از خاک آفریده شده ای پس چگونه از جنس خود متاذی می شوی؟ 

و اما سوم آنکه: خود گفتی که افعال بندگان از جانب خداست پس چگونه می توانی مرا مقصر کنی و مرا پیش خلیفه آورده ای و از من شکایت داری و ادعای قصاص می نمایی؟ 

ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول را شنید شرمنده و خجل شده و از مجلس خلیفه بیرون رفت.

 




موضوع مطلب :
<   <<   6   7   >