سبز روح آخرین مطالب
آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:14 عصر :: نویسنده : سارا صدر
زلال که باشی آسمان در تو پیداست
پرسیدم..... ، چطور، بهتر زندگی کنم ؟ با کمی مکث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز. شک هایت را باور نکن ، و هیچگاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی. پرسیدم، آخر....، و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود، ادامه داد: مهم این نیست که قشنگ باشی...، قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر. کوچک باش و عاشق... که عشق، خود میداند آئین بزرگ کردنت را.. بگذارعشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسی. موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن.. داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد و ادامه داد... هر روز صبح در آفریقا، آهویی از خواب بیدار می¬شود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا می¬چراید، آهو می¬داند که باید از شیر سریعتر بدود، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد، شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا می¬گردد، که می¬داند باید از آهو سریعتر بدود، تا گرسنه نماند.. مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو...، مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی.. به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی می-خواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به...، که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد : زلال باش....، زلال باش....، فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی، یا دریای بیکران، زلال که باشی، آسمان در تو پیداست دو چیز را همیشه فراموش کن: خوبی که به کسی می کنی بدی که کسی به تو می کند همیشه به یاد داشته باش: در مجلسی وارد شدی زبانت را نگه دار در سفره ای نشستی شکمت را نگه دار در خانه ای وارد شدی چشمانت را نگه دار در نماز ایستادی دلت را نگه دار دنیا دو روز است: یک با تو و یک روز علیه تو روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو. چرا که هر دو پایان پذیرند. به چشمانت بیاموز که هر کسی ارزش نگاه ندارد به دستانت بیاموز که هر گلی ارزش چیدن ندارد به دلت بیاموز که هر عشقی ارزش پرورش ندارد دو چیز را از هم جدا کن: عشق و هوس چون اولی مقدس است و دومی شیطانی، اولی تو را به پاکی می برد و دومی به پلیدی. چشم و زبان، دو سلاح بزرگ در نزد تواند، چگونه از آنها استفاده میکنی؟ مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب، زندگی گیر یا زندگی بخش؟ بدان که قلبت کوچک است پس نمیتوانی تقسیمش کنی، هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود. هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان، همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق. همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به او توکل کن، آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی، کارها به خوبی پیش می روند. از خدا خواستن عزت است، اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حکمت است. از خلق خدا خواستن خفت است، اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است. پس هر چه می خواهی از خدا بخواه و در نظر داشته باش که برای او غیر ممکن وجود ندارد و تمام غیر ممکن ها فقط برای شماست.
موضوع مطلب : جمعه 90 بهمن 21 :: 11:11 عصر :: نویسنده : سارا صدر
ملاصدرا گوید:
موضوع مطلب : جمعه 90 بهمن 21 :: 11:9 عصر :: نویسنده : سارا صدر
درد علی (ع) دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس می کند و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه شب های خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده ... و به ناله درآورده است ...
علی نخستین نسل در انقلاب اسلامی
دکتر شریعتی
موضوع مطلب : جمعه 90 بهمن 21 :: 10:54 عصر :: نویسنده : سارا صدر
پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد درکنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس ، خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه ، برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از بام او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل وطوفان، نعره توفنده اش دکمه ی پیراهن او، آفتا ب برق تیغ خنجر او ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا ، بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان، دور از زمین بود، اما در میان ما نبود مهربان وساده و زیبا نبود در دل او دوستی ، جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا از زمین، از آسمان، از ابرها زود می گفتند : این ،کار خداست پرس وجو از کار او کاری خطاست هرچه می پرسی، جوابش آتش است آب گر خوردی، عذابش آتش است تا ببندی چشم، کورت می کند تا شدی نزدیک، دورت می کند کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای، لنگت می کند با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو وغول بود خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان اژدهای سرکشم در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو می شد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ... نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می کردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه، در یک روستا خانه ای دیدم، خوب وآشنا زود پرسیدم : پدر، اینجا کجاست ؟ گفت، اینجا خانه ی خوب خداست! گفت : اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند با وضویی، دست و رویی تازه کرد با دل خود، گفتگویی تازه کرد گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟ گفت : آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان وساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست، معنی می دهد قهر هم با دوست معنی می دهد هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است... تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدای مهربان وآشناست دوستی، از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی، نقش روی آب بود می توانم بعد از این، با این خدا دوست باشم، دوست، پاک وبی ریا می توان با این خدا پرواز کرد سفره ی دل را برایش باز کرد می توان درباره ی گل حرف زد صاف وساده، مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره، صد هزاران راز گفت می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند می توان مثل علفها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد می توان درباره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت مثل این شعر روان وآشنا : "پیش از اینها فکر می کردم خدا ..."
موضوع مطلب : جمعه 90 بهمن 21 :: 10:51 عصر :: نویسنده : سارا صدر
گفتم: خسته و ناامیدم گفت: “لاتقنطوا من رحمة الله”
از رحمت خدا ناامید نشوید (زمر/53) گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای! گفت: “فاذکرونی اذکرکم” من را یاد کنید تا یاد کنم شما را (بقره/152) گفتم: چرا باوجود حضور تو اینقدر مشکلات هست؟ گفت: “و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره” بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می کنند (حج/11) گفتم: دلم گرفته گفت: “بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا” (مردم به چه چیز دل خوش کرده اند؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58) گفتم: چقدر احساس تنهایی می کنم گفت: “فانی قریب” من که نزدیکم (بقره/186) گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِ خیلی دور! تا آن موقع چه کار کنم؟ گفت: “واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله” کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109) گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفت: “و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا” تو چه می دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می شد به تو نزدیک بشوم گفت: “و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال” هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) گفتم: با این همه گناه… آخر چه کاری می توانم بکنم،چگونه صدایت کنم؟ گفت: “الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده” مگر نمی دانید خداست که توبه را از بنده هایش قبول می کند؟! (توبه/104) گفتم: این هم توفیق می خواهد! گفت: “ألا تحبون ان یغفرالله لکم” دوست ندارید خدا شما را ببخشد؟! (نور/22) گفتم: معلومه که دوست دارم مرا ببخشی گفت: “و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه” پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید (هود/90) گفتم: با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟ گفت: “ان الله یغفر الذنوب جمیعا” خدا همه ی گناه ها را می بخشد (زمر/53) گفتم: یعنی اگر باز هم بیابم؟ بازهم مرا می بخشی؟ گفت: “و من یغفر الذنوب الا الله” [چرا که نه!] به جز خدا کیست که گناهان را ببخشد؟ (آل عمران/135) گفتم: نمی دانم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتشم می زند؛ ذوبم می کند؛ عاشق می شوم! … توبه می کنم گفت: “ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین” [این را بدان که] خدا هم توبه کننده ها و هم آنهایی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/222) ناخواسته گفتم: “الهی و ربی من لی غیرک” ای خدا و پروردگار من! [آخر] من جز تو که را دارم؟ گفت: “الیس الله بکاف عبده” خدا برای بنده اش کافی نیست؟ (زمر/36) گفتم: در برابر این همه مهربانیت چه کار می توانم بکنم؟ گفت: “یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما” ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته هایش بر شما درود و رحمت می فرستند تا شما را از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. ( احزاب/42) گفتم:... موضوع مطلب : |
||