سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سبز روح
جمعه 90 بهمن 28 :: 7:57 صبح ::  نویسنده : سارا صدر

 

  1. فرصت هایی را می بینند و پیدا می کنند   که  دیگران آنها را نمی بینند.
  2. از مشکلات درس می گیرند، در حالیکه  دیگران فقط مشکلات را می بینند.
  3.  روی راه حل ها تمرکز می کنند.
  4.  هوشیارانه و روشمندانه موفقیت شان را می سازند، در زمانی که  دیگران آرزو می کنند موفقیت به سراغ شان آید.
  5. مثل بقیه ترس هایی دارند ولی اجازه نمی دهند ترس آنها را کنترل و محدود کند.
  6. سوالات درستی از خود می پرسند. سوال هایی که  آنها را در مسیر مثبت ذهنی و روحی قرار می دهد. 
  7. به ندرت از چیزی شکایت می کنند و انرژی شان را به خاطر آن از دست نمی دهند. همه چیزی که  شکایت کردن باعث آن است، فقط قرار دادن فرد در مسیر منفی بافی و بی ثمر بودن است.
  8. سرزنش نمی کنند (واقعا فایده اش چیست؟) آنها مسوولیت کارهایشان و نتایج کارهایشان را تماما به عهده می گیرند.
  9. وقتی ناچارند از ظرفیتی بیش از حد ظرفیت شان استفاده کنند همیشه راهی را برای بالا بردن ظرفیت شان پیدا می کنند و بیشتراز ظرفیت شان از خود توقع دارند. آنها از آنچه دارند به نحو کارآمدتری استفاده می کنند.
  10. همیشه مشغول، فعال و سازنده هستند. هنگامی که  اغلب افراد در حال استراحت هستند آنها برنامه ریزی می کنند و فکر می کنند تا وقتی که  کارشان را انجام می دهند استرس کمتری داشته باشند.
  11. خودشان را با افرادی که  با آنها هم فکر هستند متحد می کنند. آنها اهمیت وارزش قسمتی از یک گروه بودن را می دانند.
  12. بلندپرواز هستند ودوست دارند حیرت انگیز باشند. آنها هوشیارانه انتخاب می کنند تا بهترین نوع زندگی را داشته باشند و نمیگذارند زندگی شان اتوماتیک وارسپری شود.
  13. به وضوح و دقیقا می دانند که چه چیزی در زندگی می خواهند و چه نمی خواهند. آنها بهترین واقعیت را دقیقا برای خودشان مجسم و طراحی میکنند به جای اینکه صرفا تماشاگر زندگی باشند.
  14. بیشتراز آنکه تقلید کنند، نوآوری می کنند.
  15. در انجام کارهایشان امروز و فردا نمی کنند و زندگی شان را در انتظار رسیدن بهترین زمان برایانجام کاری ازدست نمی دهند.
  16. آنها دانش آموزان مدرسه زندگی هستند و همواره براییادگیری روی خودشان کار می کنند. آنها از راه های مختلفی مثل تحصیلات آموزشگاهی، دیدن و شنیدن، پرسیدن، خواندن و تجربه کردن یاد می گیرند.
  17.  همیشه نیمه پرلیوان را می بینند و توانایی پیدا کردن راه درست را دارند.
  18.  دقیقا می دانند که  چه کاری باید انجام دهند و زندگی شان را با از شاخه ای به شاخه ای دیگر پریدن از دست نمی دهند.
  19.  ریسک های حساب شده ای انجام می دهند؛ ریسک های مالی، احساسی و شغلی.
  20. با مشکلات و چالش هایی که برایشان پیش می آید سریع و تاثیرگذار روبه رو می شوند و هیچ وقت در مقابل مشکلات سرشان را زیر برف نمی کنند. با چالش ها روبه رو می شوند و از آنها برایپیشرفت خودشان بهره می برند.
  21.   منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمی مانند تا آینده شان را رقم بزند. آنها بر این باورند که  با تعهد و تلاش و فعالیت، بهترین زندگی را برای خودشان می سازند.
  22.  وقتی بیشتر مردم کاری نمی کنند؛ آنها مشغول فعالیت هستند. آنها قبل از اینکه  مجبور به کاری بشوند، عمل می کنند.
  23.  بیشتراز افرادمعمولی روی احساسات شان کنترل دارند. آنها همان احساساتی را دارند که  ما داریم ولی هیچ گاه برده احساساتشان نمی شوند.
  24.  ارتباط گرهای خوبی هستند و روی رابطه ها کار می کنند.
  25.  برای زندگی شان برنامه دارند و سعی می کنند برنامه شان را عملی کنند .زندگی آنها از کارهای برنامه ریزی نشده و نتایج اتفاقی عاری است.
  26. در زمانی که بیشتر مردم به هر قیمتی می خواهند از رنج کشیدن و بودن در شرایط سخت اجتناب کنند، افرادموفق قدر وارزش کار کردن و بودن در شرایط سخت را می فهمند.
  27. ارزش های زندگی شان معلوم است و زندگی شان را روی همان ارزشها بنا می کنند.
  28.  تعادل دارند. وقتی از لحاظ مالی موفق هستند، می دانند که پول و موفقیت مترادف نیستند. این در حالی است که خیلی ها خیال می کنند پول همان موفقیت است. ولی آنها دریافته اند که پول هم مثل بقیه چیزها یک وسیله است برایدستیابی به موفقیت.
  29.  اهمیت کنترل داشتن روی خود را درک کرده اند. آنها قوی هستند و ازاینکه راهی را می روند که کمترکسی می تواند برود، شاد می شوند.
  30.  از خودشان مطمئن هستند و به احساسات ناشی از اینکه کجا زندگی می کنند و دارند و چه طوربه نظر می رسند، توجهی ندارند.
  31. دست و دلباز و مهربان هستند واز اینکه به دیگران کمک می کنند تا به خواسته ایشان برسند خوشحال می شوند. 
  32. متواضع هستند و اشتباهات شان را با خوشحالی می پذیرند و به راحتی عذرخواهی می کنند. آنها از توانایی هایشان خاطر جمع هستند ولی به آن مغرور نمی شوند. آنها خوشحال می شوند که از دیگران بیاموزند واز اینکه به دیگران کمک می کنند تا خوب به نظر برسند بیشتر از کسب افتخارات شخصی شان لذت می برند.
  33. انعطاف پذیر هستند و تغییررا غنیمت می شمارند. وقتی وضعیتی پیش می آید که عادت ها و آسایش روزمره شان را برهم می زند ازآن استقبال می کنند و با آغوش باز وضعیت جدیدو ناشناس را می پذیرند.
  34.  همیشه سلامت جسمانی خود شان را در وضعیت مطلوبی نگه می دارند و می دانند که بدنشان خانه ای است که در آن زندگی میکنند وبه همین خاطر، سلامت جسمانی برایآنها خیلی مهم است.
  35. موتور بزرگ و پرقدرتی دارند. سخت کار می کنند و تنبلی نمی کنند.
  36. همیشه منتظر بازتاب کارهایشان هستند.
  37. با افرادبد ذات غیرموجه نشست و برخاست نمی کنند. 
  38. وقت شان و انرژی شان را روی وضعیت هایی که ازکنترل شان خارج است صرف نمی کنند.
  39. کلید خاموش روشن دارند. می دانند چگونه استراحت کنند وریلکس شوند.از زندگی شان لذت می برند و سرگرم می شوند. 
  40. آموخته هایشان را تمرین می کنند. درباره تئوریهای عجیب وغریب خیالبافی نمی کنند بلکه واقع بینانه زندگی می کنند.

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 بهمن 25 :: 4:14 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

باران که می‌بارد ،

میل در آغوش کشیدنت و بوسیدنت افزون می‌شود

و شعله‌های سرکش این میل جانم را می‌سوزاند.

زیر باران می‌روم و خیره به آسمان آرزو می‌کنم:

ای کاش کنارم بودی دلارام من، زیر این باران دوشادوش هم و دست در دست هم...

عاشقتر از همیشه، شیداتر و دیوانه‌تر...

فارغ از همه بایدها و نبایدهای عالم، فارغ از حس پشیمانی و پریشانی...

شاید مست مست، شاید مدهوش و مخمور، شاید... آری رها... رها

از همه بندهای این جسم و این عالم، رها از همه خط قرمزها و تابلوهای ممنوع...

رها از هر چه قانون و قاعده و محدوده... تو نیز عاشق‌تر و شیداتر... تو نیز مخمور و مست...

اندکی عاشقانه‌تر زیر این باران بمان ابر را بوسیده‌ام تا بوسه‌ بارانت کند...

باران




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:48 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

لنگه های چوبی درب حیاطمان

گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند

 محکمند...

خوشا به حالشان

                  که لنگه ی همند 


                                          ( حسین پناهی )


 

 




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:41 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

 

سیب




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:34 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

یک شرکت بزرگ قصد استخدام تنها یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که تنها یک پرسش داشت. پرسش این بود :

شما در یک شب طوفانی سرد در حال رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. 
یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می توانید تنها یکی از این سه نفر را برای سوار نمودن بر گزینید. کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را بطور کامل شرح دهید :
پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید ...

..........

.........

........

.......

......

.....

....

...

..
قاعدتاً این آزمون نمی تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خاص خودش را دارد.

پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.

شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً او جان شما را نجات داده و این فرصتی است که می توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.

شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.

از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، تنها شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود :
سوئیچ ماشین را به پزشک می دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم متحمل طوفان شده و منتظر اتوبوس می مانیم.

پاسخی زیبا و سرشار از متانتی که ارائه شد گویای بهترین پاسخ است و مسلما همه می پذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است، اما هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمی کند. چرا؟

زیرا ما هرگز نمی خواهیم داشته ها و مزیت های خودمان را (ماشین) (قدرت) (موقعیت) از دست بدهیم. اگر قادر باشیم خودخواهی ها، محدودیت ها و مزیت های خود را از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات می توانیم چیزهای بهتری بدست بیاوریم.

تحلیل فوق را می توانیم در یک چارچوب علمی تر نیز شرح دهیم: در انواع رویکردهای تفکر، یکی از انواع تفکر خلاق، تفکر جانبی است که در مقابل تفکر عمودی یا سنتی قرار می گیرد.
در تفکر سنتی، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدودیت های محیطی خود، استفاده می کند و قادر نمی گردد از زوایای دیگر محیط و اوضاع اطراف خود را تحلیل کند. 

تفکر جانبی سعی می کند به افراد یاد دهد که در تفکر و حل مسائل، سنت شکنی کرده، مفروضات و محدودیت ها را کنار گذاشته، و از زوایای دیگری و با ابزاری به غیر از منطق عددی و حسابی به مسائل نگاه کنند.

در تحلیل فوق اشاره شد اگر قادر باشیم مزیت های خود را ببخشیم می توانیم چیزهای بهتری بدست بیاوریم. 
شاید خیلی از پاسخ دهندگان به این پرسش، قلباً رضایت داشته باشند که ماشین خود را ببخشند تا همسر رویاهای خود را به دست آورند. 
بنابراین چه چیزی باعث می شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه کنند. 

دلیل آن این است که به صورت جانبی تفکر نمی کنند. یعنی محدودیت ها و مفروضات معمول را کنار نمی گذارند. اکثریت شرکت کنندگان خود را در این چارچوب می بینند که باید یک نفر را سوار کنند و از این زاویه که می توانند خود راننده نبوده و بیرون ماشین باشند، درباره پاسخ فکر نکرده اند.



موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:32 عصر ::  نویسنده : سارا صدر

او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد.ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.

شب بلندیهای کوه را تمامأ در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید.
همه چیز سیاه بود و دیده نمی شد.ابر روی ماه و ستارهها راپوشانده بود.

همانطور که از کوه بالا می رفت چند قدم مانده به قله پایش لیز خوردو در حالیکه به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید.

همچنان سقوط می کرد و در آن لحظه ها ترس عظیمی سراپای وجودش را در بر گرفته بود.همه رویدادهای خوب و بد زندگیش به یادش می آمد.
اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است.

ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش محکم شد.
بدنش میان آسمان و زمین معلق ماند و فقط طناب اورا نگاه داشته بود.
در این لحظه های سکون چاره ای برایش نماند جز آنکه فریاد بکشد: 

.. خدایا ...خدایا کمکم کن 

ناگهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد:
از من چه می خواهی ای بنده ی من ؟
ــ ای خدا نجاتم بده

ــ واقعأ باور داری که من می توانم تورا نجات بدهم؟
ــ البته که باور دارم.

ــ اگر باور داری طنابی را که به دور کمرت هست پاره کن...

چند لحظه سکوت... 

و مردتصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد...

روز بعد
گروه نجات می گویند که یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کرده اند.
بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود. 

او فقط یک متر با زمین فاصله داشت... 




موضوع مطلب :
جمعه 90 بهمن 21 :: 11:31 عصر ::  نویسنده : سارا صدر


من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست،

کنج هر دیوارش

دوست هایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو...؛



هر کسی می خواهد

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند.



شرط وارد گشتن

شست و شوی دل هاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست...



بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار

خانه ی ما اینجاست



تا که سهراب نپرسد دیگر

" خانه دوست کجاست؟ 
"



(( فریدون مشیری ))



موضوع مطلب :
1   2   3   >